کجا رفت؟
پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۵:۲۳ ب.ظ
کجا رفت..........
چنان در قید و بند زندگی بودم خدایا
نمیدانم بهارم کی ز در آمد ، کجا رفت
بهار زندگی بود و غرور و ترکتازی
عنان از کف شدوهمچون ستوری بادپا رفت
غبار راه پیموده چنان بگرفت راهم
ز یاد من رفیق و هم دیار و آشنا رفت
فرو افتادن اندر چرخش گردونه ی عمر
مرا چون سیل جوشان برد و سوی نا کجا رفت
در این عرصه و میدان پر از دیدار و حسرت
نشان جای دگر بود و بسا تیرم خطا رفت
طنین ناله و نجوای من در سینه گم شد
میان این همه فریاد های بیصدا رفت
چو شب گلبرگ دل بشکفت صدها آرزویش
سحرگاهان همه با یک دم باد صبا رفت
خداوندا گناه من چه می باشد که آدم
ز تقدیرش به دنبال هوایی از حوا رفت؟
کنون بنشیته در این خاکدان و جسم خسته
نمیداند که فردا چاره اش خواهد کجا رفت .........
فتانه - رمضانی ۹۹/۴/۸
بداهه ای برای نقاشی امروزم ، لاله های سر آویز کوهساران هشتاد پهلو ( هشتاد پَلی)
۰۲/۱۱/۱۹
با سلام و عرض ادب و احترام
بنده مدیر سایت «دامنهی دارابکلا» زیر این نقاشی بسیار زیبا و جذاب شما، متنی بر شرح زیر در مدرسه فکرت (گروه در ایتا که به مدیریت بنده شکل گرفت) نوشتم. خواستم رضایت داشته باشید. البته در متن نام صاحب اثر را که شما مدیر محترم سایت «بدیهه سرایی» هستید، درج کردم تا امانت و مالکیت معنوی آن رعایت شده باشد:
متن بنده:
"شرحی برین عکس»
طرحش از خانم "فتانه رمضانی" است که گفتهی خودش
گاه دل هر آدمِ اهل دل، با الگوگیری از کائنات -که بهترین آفرینش خداوند متعال است- نقاشییی میآفریند که ثمرهی ذهنش است و خواستِ خاستگاه درونش. این صحنه، رویش همین اخلاق نگارندگی است. من از لطافتش لذت زیادی بردم. زیرا اگر ژرف چشم بدوزیم برای همین صحنه هم، جای خالی خیلی از احساسات را میفهمیم. مثلاً یک کلاغ زاغ روی شاخه. یک بُز کنار کُنده. یک آتش نرم برای کتری چای دودی. دامنه.