کجا رفت..........
چنان در قید و بند زندگی بودم خدایا
نمیدانم بهارم کی ز در آمد ، کجا رفت
بهار زندگی بود و غرور و ترکتازی
عنان از کف شدوهمچون ستوری بادپا رفت
غبار راه پیموده چنان بگرفت راهم
ز یاد من رفیق و هم دیار و آشنا رفت
فرو افتادن اندر چرخش گردونه ی عمر
مرا چون سیل جوشان برد و سوی نا کجا رفت
در این عرصه و میدان پر از دیدار و حسرت
نشان جای دگر بود و بسا تیرم خطا رفت
طنین ناله و نجوای من در سینه گم شد
میان این همه فریاد های بیصدا رفت
چو شب گلبرگ دل بشکفت صدها آرزویش
سحرگاهان همه با یک دم باد صبا رفت
خداوندا گناه من چه می باشد که آدم
ز تقدیرش به دنبال هوایی از حوا رفت؟
کنون بنشیته در این خاکدان و جسم خسته
نمیداند که فردا چاره اش خواهد کجا رفت .........
فتانه - رمضانی ۹۹/۴/۸
بداهه ای برای نقاشی امروزم ، لاله های سر آویز کوهساران هشتاد پهلو ( هشتاد پَلی)