ای جماعت تا به کی از گفتن حق ناتوانید
از بیان واقعیت قاصر و کوته زبانید
آنکه بر دوش می کشندش نعش انسانیت است
زیر تابوتش گرفته فاتحه بر آن بخوانید ......
فتانه -ر
ای جماعت تا به کی از گفتن حق ناتوانید
از بیان واقعیت قاصر و کوته زبانید
آنکه بر دوش می کشندش نعش انسانیت است
زیر تابوتش گرفته فاتحه بر آن بخوانید ......
فتانه -ر
عزم کردم دست رد بر سینه ی دوران زنم
چشم بسته، قدمی در عالم نسیان زنم
زانکه دل بگرفته از این قیل و قال روزگار
زخمه را بگرفته بر تار دل ویران زنم
کنج خلوت برگزیده از تجدد رسته و
همچنان خواهم نوای ماه بر کوهان زنم
گر شود بگذشته را از ساز بیجان بشنوم
روح را قالب دهم در جامد بیجان زنم
باز می گردم به ایام صفا و سادگی
خاطراتی زنده و بر صفحه ی اذهان زنم
یاد ایام جوانی و نشاط رفته را
رسم کرده نقش آن بر ساحت ایوان زنم
گر همه خوانند عبث این فکرت فتانه را
میسرایم در خفا در دفتری پنهان زنم
95/10/13 فتانه-ر
بدیهه ای برای نقاشی امروزم
حکایت .........
بگفت نو جوانی سخن با پدر
زِ امید و اَرمان و روزی دگر
که من رخت همت به بر کرده ام
عزیمت به کسب علوم و هنر کرده ام
چو خواهم به ارکان بالا رسم
به جان تو و جان مادر قسم
چنان فخر آرم که آوازه ام
رسد بر همه بوم و دروازه ام
بگیرم همه عزم خود را به کار
بخدمت در آرم شب و روزگار
تو دانی زِ عقل و زِ علم برترم
زِ دانش همه نو رسان را سرم
دعای تو خواهم فقط ای پدر
که توفیق بخشد مرا پر ثمر
*****
پدر گفت: عزیزم تو ای جانِ من
امید من و زور دستان من
ز هوش و زِ عقل تو من آگهم
هر آنچه بخواهی به تو آن دهم
تو را من همیشه دعا گویمت
که خواهم ز والا تران جویمت
قدم پیش نه دست حق یار تو
ولی من حزینم زِ اقبال تو
مرو بی گدار هیچ ره بی ثمر
به اوضاع و حال جهان کن نظر
نگر شور و حال بنی بهتری
که دارد ز تو او ژِنِ برتری
خداوندِ زور و مقام و کسند
هر آنچه بخواهند بدانجا رسند
من این از خطور زمان خوانده ام
که خود زین ستم ها بجا مانده ام
که تا این دیار است و این شهریار
امیدی به فردای بهتر مدار................
۹۹/۱۱/۱۳
فتانه - رمضانی
بداهه ای شاید مناسب برای نقاشی امشبم
رسم با مداد رنگی و ماژیک
من لُرم (я лур)
من لرم ،من مظهرِ صدق و صفا و سادگی یم
همچو اجدادم نمادِ غیرت و آزادگی یم
قُلدرم ، اما نه چون گردنکشانِ رذل گیتی
با مرامی چون کریمخان شهره ی افتادگی یم
زاد گاهم قلب ایران و وطن معبودِ من
بهر آن با ساز و سورنا سر دهم دلدادگی یم
در مصافِ برترم ، یاغی شوم سنگر بگیرم
تا نه در چنگش فتم با ذلت و بیچارگی یم
گر شود گیسوی من آشفته از جبر زمانه
شادی از من نی گریزد با همه آشفتگی یم
سیرِ تاریخ لرستان را بخوان و با خبر شو
تا شوی مبهوتِ حالم زین همه ایستادگی یم.........
۹۹/۸/۱۴
فتانه - رمضانی
بداهه ای همزمان با رسم نقاشی امشب
لباس محلی لری رسم با مداد رنگی16:28
هان ، چه نشسته ای نگارا که بهار آمده
همرهم عیدت رسیدست و بهارانت قبول
طاعت و شب زنده داری ها و ایمانت قبول
صبح صادق نور عید بر آستانت سر زند
نغمه ی مرغان حق بر شاخه سارانت قبول
خسته از مهمانی شهر خداوند آمدی
وآن تحمل از عطش های فراوانت قبول
جسم و جان را عاری از اهوا خاکی کرده ای
ذکر و تهلیل و شبانه ختم قرآنت قبول
جان فدای صبر و حِلم و طاقت و بردباریَت
وآن خضوع و بندگی وآن برده فرمانت قبول
عهد و پیمان با خدا هر آنچه بود و آنچه رفت
کل ایًام هم وداع و هم سلامانت قبول
خاضع و لبیک گویان بهر آزمون آمدی
کسب تاَئید خداوند ز امتحاناتت قبول
عید سعید فطر مبارکباد
فتانه -رمضانی
نوشته فوق را درسال ۹۵ بر صفحه آورده بودم
چون دیده به بالای چو سروت نگران است
دل هم ز نگاه حاسدانت نگران است
گر عرضه کند دل به رهت نیک بدارش
ارزان بخرش چون دل عاشق نه گران است
******
ای خوش آن لحظه که بر بام تو پرواز کنم
باد صر صر شده و پنجره ات باز کنم
حسن یوسف گونه ات را بنمودم چو عیان
قصه ی عشق زلیخای دگر ساز کنم
*******
و این هم شعری مستزاد
در دشت و دمن جام گل از شوق بهار
بنشسته به بار
گل ساکن هر دشت و در و کوی و دیار
بلبل. به کنار
پیچک گل زیبای خود آویخته دار
بر گوش چنار
غمگین غم دیرینه زدود از رخسار
با خنده ی یار
باز آمده تا نظم دهد لیل و نهار
سیمای بهار
شکرانه که خالق به زمین داد قرار
در نظم مدار
نوشته ها صرفا جنبه ی تمرین دارد
فتانه -رمضانی
95/4/20
محاق آمد ،در آن پنهان قمر شد،الوداع یا رمضان
محفل و مهمانی جانان سحر شد،الوداع یا رمضان
ما بخود بالیم کز یمن مبارک شهر تو ای ماه نور
روح و جان ما ز قرآن بهره ور شد الوداع یا رمضان
لوح دل از تیرگی و از غبار معصیت ها پاک شد
جای آن آیین خوبان مستقر شد،الوداع یا رمضان
از وجود تو میان انس و شیطان فصل ها افتاده است
مکر شیطانی بر انسان بی اثر شد الوداع یا رمضان
بارها گر توبه کردیم و شکستیم این زمان در سایه ات
توبه و ترک معاصی کارگرشد الوداع یا رمضان
عمر اگر باشد،نشینم انتظارت روز ها و ماه ها
رمضانی*هم به اسمت مفتخر شد الوداع یا رمضان
بدیهه ای در شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان در ایام محاق ماه.
فتانه -رمضانی
ضامن اوج شکوفایی خلق آزادی است
حاصل آزادگی سرمستی وآبادی است
گر حریم ملتی غرق یم بیگانه شد
در مثل ،آن زورق بی ناخدا وبادی است
**********
در عمل او رو برو با نا توانی می شود
وام گیر بهر اثاث زندگانی می شود
خادم است و پیرو غارتگران
تحت امر و برده ی بانک جهانی می شود
**********
زنده و جاودانه باد استقلال و آزادی یک ملت..............
بهارانه.......
چلچله آمد و غوغای بهارانه نمود
طاق ایوان بنشست صنعت یک لانه نمود
در میان چمن آمیخته با عطر بهار
نو عروس گل قدم رنجه به گلخانه نمود
نفس باد بهاران گذری بر در باغ
کرد و خلعت به تن پونه و ریحانه نمود
رو عجب بین که چه سان حاذق جراح فلک
دست بیفشرد وجدا پیله ز پروانه نمود
روز میعاد رسید وبه سر شاخه ی گل
بلبلش دست به گردن 'دم مستانه نمود
شاهدی آمد وبشنید چو احوال بهار
رفت ومنزل طرف ساقی وپیمانه نمود
صبح اسفند دگر شد پرده ای رفته کنار
نفسی آمد و الهام به فتانه نمود
زانکه میخواست دهد مژده ی میلاد بهار
جوهری داد و قلم شعر بهارانه نمود
94/12/14
بدیهه ای که صبح با دیدن اولین دسته ی چلچله ها به روی کاغذ آمد
فتانه - رمضانی