چه دنیایی
چه دنیایی که توصیفش نمی گنجد در پندار
هر آنچه در نظر آید همه عرف و همه هنجار
در این دنیای آرامش، سراسر عطیه وبخشش
نمی آید خبر از جنگ و یا از حمله وکشتار
یکی مست است و بی مانع بدست بگرفته پیمانه
که روی آرد به میخانه ،کنار ساقی و خمار
میان دشت پر حاصل،تنی از معرفت کامل
چه خوش سرمست می تازد سوار مرکب شهوار
دگر جمعیتی مسرور ،به گرد خواجه و مخمور
به رقص و در سماعند و بدست بگرفته اند دستار
نیابی عاشقی گریان که نالد از غم هجران
مهیا و چه آسان است هر آنش لحظه ی دیدار
تنعم از درش بارد،کسی از فقر نمی نالد
همه از اغنیاء و بهره مند از دولتی سرشار
به شوق زندگی کوشا،چه در دشت و چه در صحرا
نمی جویی غمی واندر پی اش غمگینی و غمخوار
به آیینی که دل بستند، دل و جان را به آن بستند
چو دورند از گناه و شر ، نمی بینی سری بر دار
همه صالح همه مصلح' به عشق و مهر دلبسته
چه نا ماء نوس با گوش است ' کلام حربه و پیکار
در این دنیا که افزون کرده امید مرا بسیار
خداوندا اگر خوابم ،مرا دیگر مکن بیدار
مرا دیگر مکن. بیدار
فتانه -ر