حرف دل
مکن منعم ' نه تو موسی شوی جانا نه من شعبان.....
*****
*****
کاش هم عصر شما وهمجوارت بودمی
شیخ من بودی ومن اندر کنارت بودمی
خسته ام زین روزگار پر زنیرنگ وریا
کاش همچون برده ای در روزگارت بودمی
تو به یاد شمس خود غرق خدا بودی ومن
چون غلام وخادم لیل و نهارت بودمی
عصر تو مخلوق می بودند رضا بر حق
خویش
کینه ها کمتر نمایان بود میان گرگ ومیش
آن زمان شرم از خدا در بندگان بسیار بود
پیشه وکاری داشتند وگهی ذکر وسجود
هر که آید در برت از دوستی لافی زند
حب او در ظاهر است ودر قفا نیش ات زند
دیگر آن الفت میان مردمان در کار نیست
در کنار همدلان بودن دگر هموار نیست
آنقدر دوریم از اسرار ورمز کاینات
درک وفهمی از جهان ما وراء در کار نیست........
آن شبانی را که می گفت راز خود را با خدا
این زمان با فن وتکنیک از خدا گشته جدا
رمه را کرده رها و خود شده در گوشه ای
با کسی کرگز ندیده می کند حال وهوا
عصر من کمپیرکان ساز جوانی می زنند
نو خطان بس پشت پا بر زندگانی می زنند
آن کسانی ک اندکی از علم وفن آموختند
نیشخند بر بلیات آسمانی می زنند
ناحق وظلم وخیانت در زمین خروار هاست
جای حق گویان به کنج وپشت آن دیوار هاست
کس نمی گوید با سوداگران دیگر سخن
جای طوطی دوربین ها بر در ودیوار هاست
کاش هم عصر شما و همجوارت بودمی
مرشدم بودی ومن اندر کنارت بودمی........... ......