افسر فخار
پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ
سرگشته ودلتنگم زیرا خبر از یار مرانیست
یادی چو از آن افسر فخار مرانیست
گویند که چو منظر شد دریاب هوای دل
از طاقت من دور است این کار مرانیست
گر گشت عیان سروش'شمس وقمر آمیزند
حظی که از آن لحظه ی دیدار مرانیست
گر دل به تپش خیزد خود راه نفس گیرد
بخت نظر رویش این بار مرانیست
پروانه صفت سوزم با شعله اش افروزم
حاجت به شب وسایه ی دیوار مرانیست
آن شاه خیال من'وان فرض محال من
دستی چو به دامانش هموار مرانیست
هرسوی جهان گردم بی پرده عیان گویم
جز او به جهان دلبر وسالار مرانیست.......
فتانه.رمضانی-جمعه 24 آوریل
۹۴/۰۳/۲۸