عزم کردم دست رد بر سینه ی دوران زنم
چشم بسته، قدمی در عالم نسیان زنم
زانکه دل بگرفته از این قیل و قال روزگار
زخمه را بگرفته بر تار دل ویران زنم
کنج خلوت برگزیده از تجدد رسته و
همچنان خواهم نوای ماه بر کوهان زنم
گر شود بگذشته را از ساز بیجان بشنوم
روح را قالب دهم در جامد بیجان زنم
باز می گردم به ایام صفا و سادگی
خاطراتی زنده و بر صفحه ی اذهان زنم
یاد ایام جوانی و نشاط رفته را
رسم کرده نقش آن بر ساحت ایوان زنم
گر همه خوانند عبث این فکرت فتانه را
میسرایم در خفا در دفتری پنهان زنم
95/10/13 فتانه-ر
بدیهه ای برای نقاشی امروزم