سر شوریده ای دارم که می جوید حقیقت را
به هر دیری کند منزل که در یابد شریعت را
روان در کوه و دشت و بر که جوید مر مراد خویش
مدام از رهگذر گیرد نشان پیر طریقت را
به امیدی شود سالک کند ترک می و ساغر
گر 'آلوده به می دیدش چه سازد آن فضیحت را؟.......
ف-ر
سر شوریده ای دارم که می جوید حقیقت را
به هر دیری کند منزل که در یابد شریعت را
روان در کوه و دشت و بر که جوید مر مراد خویش
مدام از رهگذر گیرد نشان پیر طریقت را
به امیدی شود سالک کند ترک می و ساغر
گر 'آلوده به می دیدش چه سازد آن فضیحت را؟.......
ف-ر
نگه بر روی تو ای گل مرا یاد بهار آرد
قدوم نو بهارانم ' امید بی شمار آرد
پس هر ظلمت وسردی نویدنوبهارانیست
فزاید عشق وامیدو به دل شوق وقرار آرد
******
طالعم برخیز یار ما هویدا میشود
قصر دلها پر چراغانی وزیبا میشود
ما که زین دنیا دلی داریم وبس
وآن فدای سرو قد آن فریبا میشود
******
ساقیا برمن بده جامی مست وبی خیالم کن
دمی از دیدن نا مردمی دور از ملالم کن
برون کن حسرت وکینه تو امشب از دل زارم
مصفا کن دلم پاکیزه چون چشمه زلالم کن
******
رو به ما بنما زمان دیر است صنم
این تن رنجیده دلگیر است صنم
گرچه میدانم نیست تقصیری تو را
زانکه قانون تبارت دست وپا گیر است صنم
******
حسرتم زین روزگار بر دوش ها باری شده
هر دلی بینم زمهر و عاطفه عاری شده
جای ارزش های والا این زمان بی جایی است
حیرتا پیروز میدان ننگ و بیعاری شده
***
فتانه -رمضانی
الا ای غرق در غفلت سرای عالم مستی
بدیدی نقش رنگارنگ ودل بر زندگی بستی
نشد یک دم زخود پرسی'کنم ترک زخارف را؟
سرانجامت خزان آمد ز دام این جهان رستی
فتانه -ر
یارب مددی کن که غم وغصه ز دلها به در آید
ظلمت ز جهان جمع شود در پس این شب سحر آید
دیریست حریصان همه غافل شده از مقصد غایی
ابر سیه کفر کنار رفته وخورشید حقیقت به در آید
*****
عیب مردم رامبین در فکر نقد خویش باش
زانکه خود پا کج نهی پیوسته در تشویش باش
رشک پنهان و دو رویی فتنه ها بر پا کند
دلق و ظاهر را رها کن یک دمی درویش باش
*****
رسد اوج خیال من دمی را که تو باز آیی
نشیند بر لب ودلها طرب تا بر فراز آیی
شمیم عطر نرگس را زهر کوی ومکان بوییم
همه یکدل شویم شادان وخوش تا چاره ساز آیی.
*****
ای دریغا زندگی را من چه آسان باختم
راه را بامرکبی از جنس تردید تاختم
همچو طیر زار ولرزانی که می جوید پناه
آشیان را بر در خانه ی صیاد ساختم
دوبیتی های غیر مرتبط
فتانه -ر
شبی رادست ها از سوز دل رو به خدا کردم
نیاید یاد رخسارش نهانی دربرم هردم
بریزد برتف سوخته دلم آبی
که این آتش شود خاموش واز یادش کند سردم
***
خدایا طالبم بر طره ی آن تار مویش کن
میان ظلمت دنیا برایم جستجویش کن
اگر گمگشته را امید وصلی نیست
دمی در خواب والهامی برایم گفتگویش کن
***
نگاهت را نمایاندی وخود عزم سفر کردی
دل زارم به دنبال نگاهت در به در کردی
گذر گاه ونگاهت را نمودی قبله ی عشقم
خداوندت نبخشاید مرا از دین به در کردی
***
دلا هر در زدی گفتی که باز آید
گهی گفتی شود رو به نیاز آید
برو آرام گیر در کنج محرابی
رجا ار دست مده بهر نماز آید
***
برخیز گمان دور زدل کن صنما
رخسار چو ماهت به مستان بنما
گر ستر کنار افتد وانوار عیان
بشتاب وتو خورشید خجل کن صنما
***
تو درعمرت گزیدی گوشه ای را
نچیدی درد مردم خوشه ای را
شبی در کنج عزلت نیست گشتی
نبردی بهر راهت توشه ای را
***
شبی در خواب دیدم دلبری را
دلاویزی ونیکو منظری را
بهشتش جایگاه بود وبگفتا
نیازردم هر گز دیگری را
***
آنان که در بذل وعطا برحذرند
از حال دل غمزدگان بی خبرند
جز محور خود راه به جایی نبرند
افسوس که در حال وهوای دگرند
***
دوبیتی های غیر مرتبط جمع دریک جا....فتانه -ر
زاهدا برخیز در صبح و نظر کن آسمان را
منظر این کهکشان و بی نشان افلاکیان را
سر چو بر سجده نهادی و شدی محشور او
یاد کن آن لحظه مرغان مسبح بی زبان را